رمان دل بی قرار من 🫀🙃پارات 10

خواب بودم حوصله بلد شدم نداشتم
جواب حاملگیم مثبت بود
دلم میخواست پاشم برم بیرون
وجدان:خنگی دیگه داره میگه دلم میخواست خوب لباس بپوش برو
دیانا:وووو ارسلان نمی‌زاره
وجدان :فرار کن از دست خونه پدر مادرت پدر هرجا بخای می‌برند شما را
دیانا:نمیخوام همین که ارسلان پیشم هست نگرانمه بسمه
وجدان:نیکا رو انگار اصلا شاپرک هرجا میخواد می‌ره
دیانا:اینارو ول کن بعد واستا بینم تو اینجا چکار می‌کنی فوضولی به راهی
وجدان:میگم
دیانا:هیش هیش هیش هیچی نگو
وجدان:اصلا من رفتم برو پیش اقات
دیانا:وجدان اینقدر بیشعور بی درک تا حالا تو این زمین و ایمون ندیدم وووو
وجدان:تو خوبی
دیانا:از تو بهترم
دیانا:منو بگو دارم با کی دعوا میکنم
وجدان:چیزی گفتی
دیانا:نه تواهمی
رفتم پایین پیش نیکا
داشت صبحانه رو اماده میکرد
دیانا:نیکا امیر شون اینا صبحانه خوردن
نیکا:اره یک لقمه هول هولی زدن رفتن
دیانا:تو خوردی
نیکا:نه گذاشتم توهم بیایی،تا باهم بخوریم
دیانا:شانتی و کوکو کجان
نیکا:حیاط دارن بازی میکنن
نیکا:بالا باخودت چی میگفتی
دیانا:با وجدان دعوا افتاده بودم
نیکا :خیلی پروهن
وجدان نیکا:هوشته هواسم هستا
نیکا:مثلا میخوای چه گوهی بخوری نه بگو
وجدان:برو بابا در گیر
نیکا:وووووو

ادامه دارد.....
دیدگاه ها (۱۵)

هرکی عکس پروفایل میخواد بگه به این نممونه درست میکنم😁

تولدت مبارک حدیثه من‌❤️🦇🦉❤️

میشه واسه تیکه اخرش مرد 🥺🥺🥺🥺💜🦉🦇🤍🤍

عسل و رومینام😁😁

#𝑳𝑶𝑽𝑬_𝑴𝒀_𝑻𝑬𝑨𝑪𝑯𝑬𝑹 𝒑𝒂𝒓𝒕 ²²+خب.... _من مهمونم رو تخت دو نفره می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط